این روزها
با هر صدائی بر می گردم
و هر بار باید
به روی دلم نیاورم
که تو نبودی
گر نمی دیدم در این دنیا تو را گر نبودم با تو هرگز آشنا
گر در آن محفل نبودی همچو شمع یا نمی دیدم تو را در بین جمع
گر زهر بیگانه ای بیگانه تر می گذشتم از کنارت بی خبر
گر نمی کردی بسوی من نگاه با نگاهی نمی رفتم زراه
عاشقی گر در سرشت من نبود یا که عشق سرنوشت من نبود
این زمان جانم زمهرت پر نبود سینه ام منزلگه عشقت نبود
گر چه دیدم در رهت دائم بلا وای برمن گر نمی دیدم تو را
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صیدافتاده به خونم
تو چهسان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
که ز کویات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
خیال میکردم عشق عروسکی است
که میتوان با ان بازی کرد
ولی افسوس اکنون که معنی عشق را
درک کردم
فهمیدم که خود عروسکی هستم بازیچه دست سرنوشت...
نفرین به تو ای غریبه
به تو که روزی اشنا ترین لحظه هایم بودی!
سکوت خسته و قلب شکسته ام را ببین با من چه کردی؟
ایا تاوان عاشق شدن و عاشق بودن این است؟!
اگر چنین است پس نفرین بر عشق...
روزگار تنها شدنم را در جاده ی انتظار می گذرانم
نفرین به تو ای غریبه...
باز میان شقایق های سرخ گم خواهم شد
میروم تا شاید این بار غریقی را با خیلی از امواج
محبت به سوی ساحل مهربانیم بکشانم
چیزی بگو چیزی نخواهم گفت
سکوت های سر به زیر از کودکی با من است
و من این بار میخواهم عاقلانه ببینم نه عاشقانه...
من که گفتم این بهار افسردنی است
من که گفتم این پرستو مردنی است
من که گفتم ای دل بی بند و بار
عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل
به خودت می آیی،
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،
نه دستی که شانه هایت را بگیرد،
نه صدای که قشنگ تر از باد باشد
تنهایی یعنی این..
˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙
یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میكوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".......!
˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙ بعضی چیزها را " باید " بنویسم ˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙ دلــم حـضـور مــردانــه می خــواهــد ˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙ یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "
برای اینکه " خفه نشم "
همین !!
...نـــه اینـکـه مــرد بــاشـد
، نه
...مــــردانــه بـاشـد،
حــرفـش...
قــولــش...
فــکــرش...
نـگـاهـش...
قـلـبـش...
و ...آنــقــدر مــردانــه
کـه بـتـوان تا بـیـنهـایــت دنـیــا بـه او اعـتــمــاد کـــــــــــــــــــرد .
حالا كه دری هست مرا بال و پری نیست
حالا كه مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار كه درها همگی بسته بمانند
وقتی كه نگاهی نگران پشت دری نیست
˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙