❣ ایـن روزهـا
نـبـضـم ڪـُـنـد مـﮯزنـد
قـلـبـم تـیـر مـﮯڪشـد
دارم
صـداﮮ ِ خـورد شـدن ِ احـسـاسـم را
لا بـﮧ لاﮮ ِ
چـرخ دنـده هـاﮮ ِ زنـدگـﮯ
مـﮯشـنَـوم . . / .
بـــــازمـــ ســــيــــلامـــــ به همه بروبچ باحال لوكس
چطورين خوبين؟من كه خوبم اميدوارم شماها هم خوب باشين
ببخشين بچه ها ميدونم از دير وقتي هستش كه آپ نكردم شرمنده همتون بخدا ولي حسابي سرم شلوغه جديدا هم كه امتحانام شروع شده ديگه قوز بالا قوز
جلو كامپيوترم زياد نميتونم بشينم دكتر واسم ممنوع كردهاينم قضيه همون قوزه شده باز
يكم امتحانام كمتر بشه قول ميدم آپ كنمفقط شما تنهام نذارين اين مدت كه كم ميام ممنونتون ميشم
خب ديگه سرتون رو درد نيارم دوســــــــتـــــــــون دالـــــــــــــــــــــــــــمـــــــــ فعلا
کنار برکه ی دلم نشستم
و نیامدی
دوباره در سکوت خود شکستم
و نیامدی
سوال کردم از خدا نشانه ی
خانه ی تو را
سکوت کرد و در سکوت
شکستم
و
نیامدی
اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده میکرد
من بیگمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم
و تو نیز
هرگز ندیدن من را
آنگاه نمیدانم
براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت؟
چقدر دوست داشتم دیگران حرفهایم را بفهمند
و چقدر دوست داشتم نگاه خیس مرا درک کنند
چقدر دلم می خواست یک نفر به من بگوید
چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است
اما کسی نبود همیشه من بودم و
من و تنهایی و
این دفتر شعرم...
وقتی دلت خسته شــد ، دیگر خنده معنایی ندارد فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن
غم که میآید در و دیوار ، شاعر میشود در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خطکش و نقاله و پرگار ، شاعر میشود تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی ؟ حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت ؟ تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود ! گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.
امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند ... چشمانمبس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ...
آخ که چقدر تنهایم ...
دل بیچاره ام بس که سنگ صبورمبوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خستهشده است ...
رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟
شکسته ....
پیرتنها....
تو با من چه کردی ؟
شاید این آخری زمزمه هایدلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت ....
اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگیدوباره ای است ...
پس برگرد ...
عاشقانه برگردبرای همیشه برگرد..
گیرم که روزهای دلم
با خیال تو تقویم می شود
با اتّفاق دست های خالیم
چه می کنی ؟!
این روزها
با هر صدائی بر می گردم
و هر بار باید
به روی دلم نیاورم
که تو نبودی
گر نمی دیدم در این دنیا تو را گر نبودم با تو هرگز آشنا
گر در آن محفل نبودی همچو شمع یا نمی دیدم تو را در بین جمع
گر زهر بیگانه ای بیگانه تر می گذشتم از کنارت بی خبر
گر نمی کردی بسوی من نگاه با نگاهی نمی رفتم زراه
عاشقی گر در سرشت من نبود یا که عشق سرنوشت من نبود
این زمان جانم زمهرت پر نبود سینه ام منزلگه عشقت نبود
گر چه دیدم در رهت دائم بلا وای برمن گر نمی دیدم تو را
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صیدافتاده به خونم
تو چهسان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
که ز کویات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
خیال میکردم عشق عروسکی است
که میتوان با ان بازی کرد
ولی افسوس اکنون که معنی عشق را
درک کردم
فهمیدم که خود عروسکی هستم بازیچه دست سرنوشت...
نفرین به تو ای غریبه
به تو که روزی اشنا ترین لحظه هایم بودی!
سکوت خسته و قلب شکسته ام را ببین با من چه کردی؟
ایا تاوان عاشق شدن و عاشق بودن این است؟!
اگر چنین است پس نفرین بر عشق...
روزگار تنها شدنم را در جاده ی انتظار می گذرانم
نفرین به تو ای غریبه...
باز میان شقایق های سرخ گم خواهم شد
میروم تا شاید این بار غریقی را با خیلی از امواج
محبت به سوی ساحل مهربانیم بکشانم
چیزی بگو چیزی نخواهم گفت
سکوت های سر به زیر از کودکی با من است
و من این بار میخواهم عاقلانه ببینم نه عاشقانه...
من که گفتم این بهار افسردنی است
من که گفتم این پرستو مردنی است
من که گفتم ای دل بی بند و بار
عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل
سييييييلام به همه
خوش اومدين بچه ها
اول از همه بگم که اين وبلاگ موضوع خاصي نداره فقط مختص روزهاي دلتنگي و تنهاييم هستش
هرکيم مايل بود و نوشته هارو دوسداشت ميتونه لينکم کنه البته حتما بهم خبر بدين تا منم بليکمتون
تا حد ممکن نظر خصوصي واسم نذارين.اينم بگم که انتقاد پذيرم پس با نظراتون کمکم کنين تا وبلاگم هموني بشه که من و شما ميخوايم
ممنون از هر کي مياد و بدون نظر دادن نميره بيرون
به خودت می آیی،
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،
نه دستی که شانه هایت را بگیرد،
نه صدای که قشنگ تر از باد باشد
تنهایی یعنی این..
˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙
یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میكوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".......!
˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙ بعضی چیزها را " باید " بنویسم ˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙ دلــم حـضـور مــردانــه می خــواهــد ˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙ یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "
برای اینکه " خفه نشم "
همین !!
...نـــه اینـکـه مــرد بــاشـد
، نه
...مــــردانــه بـاشـد،
حــرفـش...
قــولــش...
فــکــرش...
نـگـاهـش...
قـلـبـش...
و ...آنــقــدر مــردانــه
کـه بـتـوان تا بـیـنهـایــت دنـیــا بـه او اعـتــمــاد کـــــــــــــــــــرد .
حالا كه دری هست مرا بال و پری نیست
حالا كه مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار كه درها همگی بسته بمانند
وقتی كه نگاهی نگران پشت دری نیست
˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙